انچه بر ما رفت (۲)

ساخت وبلاگ
یاداوری خاطرات امتیازی است که نوع بشر دارد..اخرین جروبحث من و هرتاخ برمیگرده به ۲۹ خرداد نود و هفت ..رفته بودم دنبال هرتاخ تا باهم بریم اموزشگاه..اون یک کلاس داشت و من طبق قرار قبلی ساعت ۵ عصر درب منزلشون بودم.معمولا قبل از اینکه برسم درب منزل یک پیامک میفرستادم که من( نزدیکم) اون هم با دیدن پیام من می امد پایین..اینبار که سوار شد زود متوجه شدم که دلخوره !!! خدایا دوباره چی شده که ازمن دلگیر شده ؟وقتی سوhر شد متوجه لپ تاپش شدم که با خودش اورده بود..از این لپ تاپ  دل خوشی نداشتم..همیشه وقتی پای این لپ تاپ می امد وسط یعنی یک دعوای سخت در‌ پیشه‌..هرتاخ وقتی به چیزی حساس بشه دیگه اون چیز کلکش کنده است‌...مدتها بود از این لپ تاپ شکایت داشت..در واقع لپ تاپ خوبی بود ولی یک ایراد پیدا کرده بود که هرتاخ رو ناراحت میکرد..شارژ نمیگرفت و این باعث شده بود کارهای هرتاخ عقب بمونه..در اولین فرصت قصد داشتم براش یک لپ تاپ هدیه بگیرم..تاریخش هم انتخاب کرده بودم ( روز تولدتش) اخه روز تولدش خیلی برام عزیز بود..از چندماه rبلش فکر میکردم که چی براش بگیرم..با فهمیدن قضیه لپ تاپش تصمیمم رو گرفته بودم..پول جمع میکنم و یک لپ تاپ خوب براش میگیرم.اینطور دیگه قضیه لپ تاپ مثل قضیه موبایلش تا مدتها حل میشد..برگردیم به روز واقعه!! وقتی اونروز چهره درهم هرتاخ رو دیدم حساب امدم دستم..لپتاپش رو دو دستی گرفته بود تو بغلش و اخم ظریفی کرده بود..اوخر راه نزدیک زبانسرا کلماتی بین ما رد بدل شد..متوجه شدم که روز قبل هرتاخ نوبت دکتر پوست داشت..علیرغم اصرار من میخواست تنها بره ..میگفت نزدیکه تو دیگه تو گرما نیا .من هم بعد از اینکه متوجه شدم نمیخواد من بیام گذاشتم که خودش بره (البته اشتباه کردم) از اونجا که من کمی سرم شلوغ کار اموزشگاه بود فراموش کردم که قضیه دکتر رفتنش رو دنبال کنم (و این یک جرم نابخشودنی برای خانم ها محسوب میشه) روز بعدش که همان روز واقعه بود هرتاخ خیلی ناراحت منتظر فرصتی بود که این قضیه رو به من گوشزد کنه !! اهرم فشار هم با خودش اورده بود (لپ تاپش)..

وقتی از ماشین پیاده شدیم با دیدن یک صحنه انگار دنیا سرم خراب شد...هرتاخ به چیزی که من خیلی حساس بودم متوسل شده بود ...مانتوی جلو باززززززز...

با دیدن مانتوش کاملا ریختم بهم..اون میدونست که من چقددررر به مانتوی جلوباز حساسم..ظاهرا از این نقطه ضعف من کاملا اگاه شده بود..علیرقم قول چادری شدن که قبل از خواستگاری بهم داده بود کم کم منو قانع کرد که نمیتونه چادر بزنه ولی در عوض قول داده بود  که یک پوشش کاملا خوب و مورد نظر من رو رعایت کنه..با پوشیدن مانتوی جلو باز عملا به من اهانتی بزرگ کرده بود..یاد گرفته بود که وقتی بخواد منو ناراحت کنه یا تحت فشار بذاره بره و یک مانتوی جلو باز بپوشه...!!!

اینقدر ناراحت شده بودم که نمیدونم چطور از خیابان عبور کردم..درب ورود راه پله اموزشگاه با ناراحتی بهش گفتم که بره اموزشگاه ..این مسئله اون بیشتر دلخور کرد..توی راه پله سکوت رو شکوند و بحرف امد..(تو فقط برای این موارد تعصب داری!! واسه دکتر رفتن و داروی من تعصبی نداری!! تعصب نداری که من پول ندارم از کجا بیارم ....ووو) مشاجره ما شروع شده بود..

مرور انچه بر ما رفت (3)...
ما را در سایت مرور انچه بر ما رفت (3) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hertakhrimas بازدید : 113 تاريخ : پنجشنبه 14 تير 1397 ساعت: 16:29